۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

سلام


زیباترین سلام دنیا ، طلوع خورشید است و " بهانه " آنرا بدون غروبش به دوستان عزیز تقدیم میکند .
از اینکه به بهانه ی " بهانه " باز هم دوستان را در کنار هم میبینم و از ناگفته های آنان میشنوم نهایت خوشحالم . با آنکه به نوشتن عشق میورزم ولی تا بحال نتوانستم یا بهتر بگویم نمیشد و یا امکانش نبود تا بنویسم و برای دوستانم سخن بگویم اما نهایت خوشحالم که " بهانه " بهانه ای شد تا بتوانم بیشتر در کنار دوستانم باشم و بیشتر از آنان بشنوم . به همین دلیل وقتی مقداد عزیز طرح ساخت وبلاگ را داد با خودم گفتم چه بهانه ای بهتر از این بناءً فوراً قبول کردم . چون میدانم که هر کدام از ما حرف هایی برای گفتن داریم ، چون میدانم که همه ی مان در تجربه ای تازه شریکیم و این را نیز میدانم که هر کدام مان به شنیدن از همدیگر و بودن در کنار همدیگر نیازمندیم .
من نیز مانند او در کشوری دور از کشور خویش زندگی میکنم ، در کشوری جدید با رابطه های جدید ، با مردمی جدید و با فضایی جدید ، همراه با تجربیاتی جدید و شاید هر کدام از ما نیز در چنین شرایطی به سر ببرند . پس چه خوبتر خواهد بود که همدیگر را از حرف های دل هم با خبر سازیم . بگوییم که دارد چه میگذرد بگوییم مردمان این شهر چگونه اند بگوییم با فضای جدید چگونه داریم کنار میاییم ، بگوییم چقدر تفاوت بین نحوه ی اندیشیدن من با مردمان این شهر وجود دارد بگوییم ما کجاییم و اینها کجا و بگوییم چه باید کرد تا این فاصله را کمتر سازیم . تا باشد که هر کداممان از تجربیات تازه ی هم استفاده کنیم ، و از معلومات تازه ی هم نیز با خبر گردیم .
حرف ها برای گفتن زیاد است . شاید هر کدام از شما مانند من و مقداد تجربه کرده باشید که وقتی در خارج از کشور ازت میپرسند از کجایی ؟ و آنگاه که بگویی از افغانستان ، نگاه ها تغییر میکند و رابطه ها نیز رنگ میبازند . این را به محض اینکه در میدان هوایی پایین شدم دریافتم ، وقتی متوجه شدم که افغان بودن یعنی چه ؟ که مأمور میدان هوایی به طرف پاسپورتم نگاه کرد سپس برای بازرسی بیشتر از هر مسافری دیگر برایم وقت گذاشت ، زیرا من متفاوت از دیگران بودم زیرا کشور من متفاوت از دیگر کشورها بود ، زیرا من افغان بودم ! و این بود مشکل من !
گاهی دلم سخت میگیرد ، نمیتوان با دیگران گفت زیرا حرف دل دیگران زمین تا آسمان با حرف دل من فرق میکند این فقط تویی که میدانی من چه میگویم این فقط تویی که درک میکنی چه احساسی دارم . پس حداقل تو بمان تا با تو بگویم همچنانی که من هستم تا حرف های تو را بشنوم و او هست تا حرف های ما را بشنود و ما هستیم تا حرف های همدیگر را بشنویم و " بهانه " این بهانه را در اختیار مان قرار داده است .
از خودتان برایمان بنویسید ، تا بیشتر همدیگر را در کنار هم احساس کنیم .

۴ نظر:

  1. قشنگ بود لالای باز هم برایمان بنویس تا بیشتر در کنار هم بودن را احساس کنیم !
    دوست دارم ما را با داشته های تازه ات بیشتر آشنا کنی
    چشم به راه نوشته های بعدی تان هستیم

    پاسخحذف
  2. سلام و درود
    دست نویس زیبای بود؛ از خواندنش واقعاً لذت بردم۰ منتظر دست نوشته‌های زیبای بعدی شما هستیم۰
    تشکر

    پاسخحذف
  3. سلام مهدی جان، زیبا نوشته بودی، مخصوصا بخش آخر آنرا. حق با شماست. تفاوت ما از زمین تا آسمان است با دیگران. حتا خواسته، آرزوها و حرف دل ما هم متفاوت است. به گونه ای که وقتی در کنار ساکنان سایر کشورها قرار می گیریم گویی از سیاره ای دیگر آمده ایم که از زمین تا آسمان متفاوتیم. به امید روزی که خواسته و حرف دلهای ما به سایر ساکنین زمین یکی شود.
    گاه گاه به وبلاگ منم سر بزنید، وبلاگ قبلی را پاک کردم و یک وبلاگ جدید با موضوعی جدید در نظر گرفتم که شدید به کمک و نظر شما نیازمندم
    شاد و موفق باشید
    البته خود را در وبلاگ شما به گونه ای مهمان ناخوانده احساس می کنم. امیدوارم که با آمدن به وبلاگ من این احساس برطرف شود

    پاسخحذف
  4. عالیست مهدی جان !
    وقتی آدم به نوشتن عشق بورزد پس نوشته هایش عاشقانه است بناء منتظر نوشته های بعدی خواهیم بود. موفق باشی

    پاسخحذف